درد
است که آدمی را راهبر است. در هر کاری که هست، تا اورا درد آن کار و هوس و
عشق آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند و آن کار بی درد در او را
میسرنشود – خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم،
خواه نجوم و غیره، تا مریم را درد زه پیدا نشد، قصد آن درخت بخت نکرد که:
فَأَجَاءهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ ( آنگاه درد زایش مریم را به درخت خرمایی آورد -مریم -23) - اورا آن درد به درخت آورد، و درخت خشگ میوه دار شد.
تن
همچون مریم است، و هریکی عیسی داریم: اگر ما را درد پیدا شود، عیسای ما
بزاید، و اگر درد نباشد، عیسی، هم از آن راه نهانی که آمده، باز به اصل خود
پیوندد – الا ما محروم مانیم و از او بی بهره.
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ،
دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا.
اکنون بکن دوا که مسیح تو بر زمی است؛
چون شد مسیح سوی فلک، فوت شد دوا.
فاقه (فقر) – زمی (زمین)مقالات فیه ما فیه (مولانا)ذره ای دردم ده، ای درمان من! زانکه بی دردت بمیرد جان من
ذره ای درد از همه آفاق به؛ در دو عالم یک دل مشتاق به
کفر کافر را و دین دیندار را؛ ذره ای دردت دل عطار رامنطق الطیر( عطار)