سلام بچه ها خداحافظ!

به نام خدا

منتظر بودم همه حرفاتون رو بزنین بعد.خوشحالم که اونقدر وبلاگ آزاده که هر چی تو دلتون

هست میگین.ولی ازاین ناراحتم که هنوز راه و رسم برخورد مودبانه رو(البته بعضیاتون)بلد

نیستین.خوب اشکال نداره اومدیم دانشگاه که بزرگ شیم!.اگه این قدر طولانیش میکنم دلیل داره

که اخرش می گم و اما بریم سراغ نظرات:اول اینکه من هرگز این مطلب رو برای اثبات شیعه

نذاشتم.شیعه اینقدر روشنه که ابدا نیازی به این چیزا برای اثباتش نداره(شمایی که برای آفتاب

دنبال دلیل و یا کار علمی و اصولی می گردی میتونی به کتاب شبهای پیشاور یا المراجعات

رجوع کنی و اونها رو بخونی.توی این کتابها شیعه رو فقط فقط از منظرکتب اهل تسنن اثبات

کرده.طوری اثبات کرده که از روز هم روشن تره:از اون کتاباییه که وقتی شروعش میکنی به

دستهات میچسبه و نمیتونی زمینش بذاری)من این مطلب رو گذاشتم تا شما,شمایی که مثل من

خیلی چیزا رونمیدونی,به دانسته هات اضافه شه,همین..دوم اینکه می گین این خرافه

ست,خرافه به چیزی می گن که وجود خارجی نداشته باشه.شما  آیا روز13رجب اون جا

بودی و رکن یمانی رو دیدی.من کسایی رو میشناسم که بودن و دیدن.ولی مطمئنم که اگر

هزارتا عکس بهتون نشون بدن یا ببرنتون و با چشم خودتون ببینین یا تکذیب میکنین یا میگین

دلیل علمی داره اون وقت با افتادن سیب روی زمین مقایسه ش میکنین.و اما سوم میگین دلیل

علمی داره و بخاطر دمای خورشیده.اگه این طوریه پس چرا وقتی از رسیدن نور افتاب و

تمام امواج فروسرخ و فرابنفش اون(برای شما فیزیکدان عزیز!)جلوگیری می کنن بازم این

اتفاق می افته.اگه بنا بردلیل علمی باشه من خودم هزارتا دلیل علمیه دیگه میتونم از خودم بگم

که چنان با محاسبات جور باشه که برمنکرش لعنت بفرستی ولی کو کسی که مرد اثباتش

باشه!تازه فرض میکنیم اثباتشم کردی خوب میخوای چی بگی.این موضوع هیچ لطمه ای به

شیعه نمیزنه.فوقش این جمله رو این طوری مینویسی که رکن یمانی هر سال روز 13رجب بنا

به فلان دلیل علمی ترک بر میدارد و هیچ ارتباطی با ولادت امیرمومنان علیه السلام ندارد.باز

هم نتونستی خللی به تشیع وارد کنی.چون یک شیعه وقتی این جمله رو میخونه اشک تو

چشاش جمع میشه و برمظلوم جهان گریه می کنه.نه بخاطر خرافه و نه بخاطر اینکه فلان دلیل

علمی تو رو قبول نداره بلکه بخاطر چیزی که تو نمی فهمی.(تویی که شیعه رو در بین فرق

اسلامی خرافه پرست میخونی.تویی که از حکومت صفویه کینه به دل داری چون حکومتی

بود که شیعه ها می تونستن نفس بکشن.اگر دنبال خرافه میگردی به کتابای سایر فرق اسلامی

نگاهی بینداز.مطمئن باش اگه جاش بود خرافه های اون کتابا رو همین جا مینوشتم.دوست

عزیز نمی دونم به چه مذهبی هستی که شیعه رو این طور مورد تهاجم قرار میدی.فقط یک

حرف با خودت دارم مهم نیست پدر مادرهای مهربونمون به چه دین و مذهبی هستند. مهم اینه

که ما خودمون به دنبال دین بریم.برو دنبال دین از همین دو کتاب شروع کن باور کن پشیمون

نمی شی.اگه چرت و پرت باشن که مطمئن باش ذهن فعال تو نمی پذیره ولی اگه ذهنت پذیرفت

به آرامشی میرسی که با تموم دنیا عوضش نمی کنی.و اما دلیل طولانی شدن این مطلب:این

آخرین مطلب من در وبلاگ بود.من از اقای دکتر محبی درخواست انصراف دارم.من میرم تا

وبلاگ کلاسمون دانشجویی بشه آخه میدونین وقتی آدم از چیزی خوشش نیاد خسته میشه دیگه.

کاریش نمیشه کرد.جوونیم میخواییم جوونی کنیم!فقط امیدوارم روزی براتون نیاد که با افسوس

به جوونیتون نگاه کنین و بگین کاش فقط لحظه ای به دنیا بازگردانده میشدم.همین.امیدوارم

خدای اسلام(که البته خدای تمام جهان هست) ما و شما رو به راه راست هدایت کنه .خداحافظ.

.

امیر بیان  

جمعیت زیادی دور حضرت علی(علیه السلام) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در

فرصتی مناسب پرسید:

- یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟

علی(علیه السلام) در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت

میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری

وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید:

- اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس!

مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟

علی(علیه السلام) فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را

تو مجبوری حفظ کنی.

نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.

در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام

در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است،

ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!

هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در

حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:

- یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

حضرت ‌علی (علیه السلام) در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال

انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران

بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.

نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد

منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. حضرت‌

علی (علیه السلام) در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و

ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد

می‌کنند.

با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه ‌کردند.

یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا

ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار

دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد:

یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد

ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد.

همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را

می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی (علیه السلام) و گاهی به تازه‌واردها

دوخته می‌شد.

در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت ‌علی (علیه السلام)

وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید:

- یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟

امام(علیه السلام) فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم

هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.

در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در

پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با

صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.

سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام

شگفت‌زده شده بودند که… نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت

مردم پرسید:

یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

امام(علیه السلام) در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت

انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.

نگاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار

دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود،

وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به

روبه‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان

را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید:

- یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟

نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی (علیه السلام)مردم به خود آمدند:

علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی

می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند. فریاد هیاهو و شادی

و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود.

سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی‌که آنان

مسجد را ترک می‌کردند، صدای امام را شنیدند که می‌گفت: اگر تمام مردم

دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی

می‌دادم.


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

معجزه شکاف هر ساله خانه کعبه در 13 رجب

ازسندهای موثق تاریخ است که مادر حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب(ع) حضرت فاطمه بنت اسد

وضع حمل ایشان رادرخانه کعبه انجام داده اند و ورود ایشان به خانه از راه درب نبوده بلکه با شکافته شدن

دیوار خانه ایشان وارد حریم شده و دیوار بسته شده و . . . تا ایشان بعد از سه روز ازخانه کعبه خارج می

شوند./

اخیرا به خواست خدا علی رغم پوششهای حفاظتی این حقیقت برملا شده است که همان شکاف (رکن یمانی)

هرساله درروز 13رجب (ولادت حضرت علی(ع) ) ترک برمی دارد و حکومت عربستان سعودی برای

اختفاء این حقیقت و سرپوش گذاردن براین معجزه الهی – کمیته ای رامامور تعمیر ومرمت خانه خدا کرده اند

که هرساله این تعمیرانجام می گیرد

دراین عکسها که درسالهای مختلف گرفته شده است کاملا واضح است که سنگهای این قسمت خاص

درسنوات مختلف به اشکال گوناگون تعمیر گردیده . حتی میخهای آهنی بکاررفته که ازترکهای مجدد

جلوگیری شود.

عكسهاي شكاف خانه خداعکس شکاف کعبهعکس شکاف ديوار کعبه

ادامه نوشته

امامی که لقب (تقی) گرفت

امام جواد


امام جواد (علیه السلام) مانند سایر ائمه (علیهم السلام)، دوران

زندگی مظلومانه و پرمشقتی را سپری نمودند، و در پایان هم به

علت ناتوانی دشمنان، از کمرنگ کردن انوار امامت و خراب کردن

چهره الهی این امام بزرگوار، حضرت را مسموم و به شهادت

رسانیدند. در شهادت این امام هم، اوج مظلومیت ائمه به نمایش

گذارده شد و امام توسط همسر خود، دختر مأمون، به شهادت رسیدند.


 

چرا «تقى‏» ؟

حضرت القاب بسیار دارند، که یكى از القاب آن حضرت «تقى‏» است و این به خاطر جلوه و ظهور خاصى است

كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماع ‏آن روز نمود داشته و جهانى از پاكى و عفاف و تقوا را فرا راه ‏دیدگان

قرار داده بود و الا تمامى معصومین بر خوردار از صفت‏ تقوا و عصمت الهى هستند. چنانكه همه «صادق‏» راستگو

و «كاظم‏» فرو برنده خشم و «زین العابدین‏» زینت عابدین‏ هستند.

اما فرهنگ القاب معصومین ریشه ‏اى اجتماعى و برخاسته از عنایت الهى دارد كه لقب «تقى‏» نیز از این مقوله‏

است.

نگاهى به شرایط اجتماعى آن بزرگوار و وضعیت درباریان، ما را بدین نكته رهنمون مى‏كند كه دشمن تلاشى پیگیر

داشت، تا به‏ گمان خود، آن حضرت را با عیاشی ها و فساد دربار براى یك بار هم ‏كه شده است، آلوده كند، و

در نتیجه آن حضرت را از چشم شیعیان و طرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى‏ اش مى ستودند،

ساقط كند و حتى مامون، براى كشاندن آن حضرت به بزم دربار، دخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و

در این جهت دستور لازم را نیز صادر كرد. اما راه بجایى نبرد و پاكى و تقواى ‏امامت ‏بر اندیشه باطل مأمونى،

پیروز گشت و نورانیتى مضاعف‏ یافت. در این باره كافى است روایت ذیل را مرور كنیم.

زهی خیال باطل

ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب‏» از محمد بن ریان نقل می‏كند كه، ‏مأمون، درباره امام محمد تقى(علیه السلام)

به هر نیرنگى دست زد، شاید بتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنیا نماید و به فسق و لهو، او را متمایل كند،

به نتیجه ‏اى نرسید، تا زمانى كه خواست دختر خود را به خانه آن حضرت بفرستد، دستور داد صد كنیزك از

زیباترین كنیزكان را بگمارند، تا زمانی كه امام جواد (علیه السلام) براى ‏حضور در مجلس دامادى وارد میشود، با

جامهاى جواهر نشان از او استقبال كنند.

كنیزان به آن دستور العمل رفتار كردند ولى حضرت‏ توجهى به آنها ننمود.

و مردى بود به نام «مخارق‏» كه آوازه‏ خوان بود و بربط نواز و ریشى دراز داشت. مأمون او را طلبید و از او خواست

كه تلاش خود را جهت متمایل نمودن امام به امور مزبور بكار گیرد.

مخارق به مأمون گفت اگر ابوجعفر(علیه السلام) كمترین ‏علاقه‏ اى به دنیا داشته باشد، من به تنهایى مقصود

تو را تأمین ‏مى‏كنم.

 پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونه ‏اى‏ كه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به

نواختن عود و آوازخوانى.

امام جواد

ساعتى چنین كرد، ولى دید حضرت جواد (علیه السلام) نه به سوى او، و

نه به راست و چپ خود هیچ توجهى ننمود.

سپس سربرداشت و رو به‏ آن مرد كرد و فرمود، «اتق الله یاذا العثنون‏» از

خدا پروا كن ‏اى ریش دراز. پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش

از كارافتاد تا آن كه بیهوش شد.

مامون از او پرسید تو را چه شد؟ گفت: وقتى كه ابو جعفر(علیه السلام)

فریاد بركشید، آن چنان هراسیدم كه هرگز به ‏حالت اول باز نخواهم گشت.

روایت فوق بیانگر عمق توطئه مأمون، ‏جهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد (علیه السلام)

مى‏باشد، كه عصمت الهى‏ امام جواد (علیه السلام) نقشه‏ هاى آنان را نقش بر آب مى‏نمود. و در

همین‏ راستا سخن دیگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه درجمع اطرافیان خود گفت:

خلیفه به این فكر افتاده است كه ابوجعفر (علیه السلام) را براى شیعیان و پیروانش به صورت – العیاذ بالله -

زشت و مست نامتعادل و آلوده به عطر مخصوص زنان‏ نمودار كند. نظر شما در این باره چیست؟ آنها مى‏گویند این

كار دلیل شیعیان و حجت آنان را از بین خواهد برد. اما فردى از میان ‏آنان ‏مى‏گوید جاسوسهایى از میان شیعیان

برایم این چنین خبر آورده ‏اند كه، شیعیان مى‏گویند در هر زمان باید حجتى الهى باشد و هرگاه حكومت متعرض

فردى كه چنین مقامى نزد آنان دارد بشود، خود بهترین دلیل است ‏بر اینكه او حجت ‏خداست.

پس از نومیدى از همراهى امام و درخشش هرچه بیشتر جلوه‏هاى پاكى و تقواى امام ‏بود كه دشمن تصمیم به

شهادت امام (علیه السلام) را مى‏گیرد، زیرا كه هر روز شخصیت امام فروغى فروزان تر به خویش مى‏گیرد و دلهاى

مشتاق‏ پاكى و عفاف را هرچه بیشتر بسوى خویش جذب مى‏كند

پس از آن «ابن ابى‏داود» خبر را به خلیفه منتقل مى‏كند. در این هنگام خلیفه این‏ چنین اظهار نظر مى‏كند كه: «امروز

در باره اینها هیچ چاره و حیله‏ اى وجود ندارد. ابوجعفر را اذیت نكنید.

امام (علیه السلام) خود بى رغبتى و ناراحتى خویش را از وضعیت دربار و همراهى آنان ‏اظهار مى‏داشت.

«حسین مكارى‏» مى‏گوید:

در بغداد بر ابوجعفر (علیه السلام) وارد شدم، وی در نزد خلیفه بانهایت جلالت مى‏زیست. با خود گفتم كه‏

حضرت جواد (علیه السلام) با این موقعیت كه در اینجا دارد دیگر به مدینه ‏بر نخواهد گشت. چون این خیال در

خاطر من گذشت، دیدم امام سرش را پایین انداخت و پس از اندكى سربلند كرد در حالى ‏كه رنگ مباركش ‏زرد

شده بود، فرمود: «اى حسین، نان جو با نمك نیم كوب در حرم‏ رسول خدا (صل الله علیه و اله) نزد من بهتر

است از آنچه كه مشاهده مى‏كنى».

پس از نومیدى از همراهى امام و درخشش هرچه بیشتر جلوه‏هاى پاكى و تقواى امام ‏بود كه دشمن تصمیم به

شهادت امام (علیه السلام) را مى‏گیرد، زیرا كه هر روز شخصیت امام فروغى فروزان تر به خویش مى‏گیرد و دلهاى

مشتاق‏ پاكى و عفاف را هرچه بیشتر بسوى خویش جذب مى‏كند.

                                                                                                                     

قسمت آخر خطبه سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی

 
سیزدهم
 
سائل سیزدهم برخاست و پرسید:
 
یا علی، من سه سوال از محضر شما دارم؛
 
1.کدام کوه بود که یک بار از جای خود کوچ نمود؟
 
2.کدام درخت بود که صد سال راه سایه‌ی آن طول دارد؟
 
3.کدام درخت است که بدون آبیاری روییده شد؟
 
امیرالمومنین فرمود:
 
1.اما آن کوهی که یک بار از جای خود کوچ نمود، کوه طور است که قرآن کریم می فرماید:
 
وَإِذ نَتَقْنَا الْجَبَلَ ... (سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 171)
 
2.اما آن درختی که صد سال راه سایه او طول دارد، درخت طوبی در بهشت است که در تمام قصرهای
 
 بهشت شاخه ای از آن آویزان است، همانطوری که قرص آفتاب در تمامی خانه ها، شعاع او می تابد.
 
3.اما آن درختی که بدون آبیاری روییده شد، درختی بود که برای یونس پیامبر رویانده شد که قرآن کریم
 
 می فرماید:
 
وَأَنبَتْنَا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِّن یَقْطِینٍ (سوره مبارکه صافات، آیه شریفه 146)
 
سوال کننده سیزدهم هم جواب سوال خود را گرفت و نشست .
 
چهاردهم
 
سائل چهاردهم برخاست و از امیرالمومنین پرسید:
 
یا علی، ما در زندگی چگونه به جنگ با سختی ها برویم؟
 
امیرالمومنین فرمود:
 
به مشکلات زندگی تان زمان بدهید تا با گذشت زمان، مشکل برطرف شود.
 
شرایط بدتر را در نظر بگیرید تا تحمل آن شرایط موجود بر شما آسان شود.
 
دیگران را شاد کنید، غم را از دل دیگران بربایید تا خداوند نیز غم را از دل شما برباید و مشکل شما را حل
 
 کند.
 
محرم رازی داشته باشید و مشکلات تان را با او در میان بگذارید تا تسکین پیدا کنید.
 
به نقطه های مثبت و زیبای زندگی خود بیاندیشید .
 
این سوال کننده هم جواب سوال خود را گرفت و نشست
ادامه نوشته

ادامه خطبه سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی

 
 
ششم  
 
سائل ششم از گوشه‌ی دیگر مسجد کوفه برخاست. پرسید:
 
یا علی، خدا در کتاب زبور داوود پیامبر وحی فرستاد که من چهار چیز را در چهار جا مخفی
 
نمودم. به من بگو آن چهار چیز کدامند؟
 
امیرالمومنین فرمود:
 
1.خدا اولیای خود را در میان شما بندگان پنهان نمود پس هیچ بنده ای از بندگان خدا را کوچک مشمارید
 
و او را مورد تحقیر قرار مدهید شاید او ولی ای از اولیای خدا باشد و شما ندانید.
 
2.خدا رضا و خشنودی خود را در طاعت و عبادت شما بندگان پنهان کرد پس هیچ عبادتی را کوچک
 
مشمارید و از آن صرف نظر نکنید شاید رضای خدا در همان عبادت کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید.
 
توضیح بیشتر:
 
ما در اسلام یک سری عبادت های کوچک داریم که به ظاهر کوچک اند اما ثواب عظیمی در پشت آن
 
خوابیده است، مثلاً دو رکعت نافله‌ی نماز عشاء که بعد از نماز عشاء، بصورت نشسته خوانده می‌شود،
 
ثواب این دو رکعت به اندازه ثواب صد حج و صد عمره مقبوله در رکاب پیامبر است، عبادت به ظاهر کوچک
 
ولی ثوابی عظیم!! یا مثلاً دو رکعت نافله ی نماز صبح، یا وضو گرفتن قبل از خواب، همه ی اینها ثوابی
 
بس عظیم دارند.
 
3.خدا خشم و غضب خود را در گناه و معصیت شما بندگان پنهان نمود، پس هیچ معصیتی را
 
کوچک مشمارید و آن را مرتکب نشوید شاید خشم خدا در همان معصیت کوچک شما نهفته باشد و
 
شما ندانید.
 
توضیح بیشتر:
 
همانطور که می‌دانید گناهان دو دسته اند. (گناهان صغیره، گناهان کبیره) حال می دانید در اسلام چند
 
گناه و چند واجب وجود دارد؟ در اسلام 1553 تا واجب و 1448 تا گناه داریم. (توضیح بیشتر در کتاب اثبات
 
الهداة علامه شیخ حر عاملی)
 
شایسته‌ است زین پس گناهان را ساده نپنداریم، شاید فردایی نباشد.
 
4.خدا اجابت خود را در دعاهای شما بندگان پنهان کرد پس هیچ دعایی را کوچک مشمارید و از آن صرف
 
نظر نکنید شاید اجابت خدا در همان دعای کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید.
 
توضیح بیشتر:
 
چرا گاهی وقتها دعاهای ما مستجاب نمی‌شود؟ قطعاً خدا دعاهای ما را مستجاب می‌کند ولی گاهی
 
همانی را که از خدا خواستیم، خدا به ما می‌دهد اگر به مصلحت ما باشد. گاهی آن چیزی را که از خدا
 
خواستیم، خدا به ما نمی‌دهد چون به مصلحت ما نیست ولی در عوضش چیزی که ما از خدا نخواستیم
 
و مصلحت ما در آن است، خدا آن را به ما می‌دهد.
 
گاهی هم این دعاهای ما ذخیره قبر و آخرت ما می‌شود و در عالم برزخ و قیامت آنقدر پاداش به ما خواهد
 
داد که آرزو می‌کنیم ای کاش هیچ دعای ما در دنیا مستجاب نمی‌شد و همه‌ی دعاها ذخیره قبر و عالم
 
قیامت می شد.
 
مثل فرزندی که بیمار است و از پدر شیرینی و شکلات می خواهد!! پدر نمی‌دهد چون به مصلحت فرزند
 
نیست، آیا این به این معنی‌ست که پدر با فرزند دشمنی دارد؟ خیر، بلکه از شدت دوستی‌ست که
 
خواسته اش را به او نمی‌دهد و پدر به فرزند دارویی می‌دهد که به مصلحت اوست گرچه فرزند این را از
 
پدر نخواسته بود.
 
این ششمین سائل هم جواب سوال خود را گرفت و نشست.
 
هفتم
 
سائل هفتم از جا برخاست. پرسید:
 
یا علی، به من بگو الان جبرئیل امین در کجاست؟
 
امیرالمومنین یک نگاه به آسمان کرد و یک نگاه به سمت راست و نگاه به سمت چپ و نگاه به پشت سر.
 
فرمود: تمام آفرینش را نگریستم، جبرئیل را ندیدم. جبرئیل باید خودت باشی. ناگهان جمعیت دیدند این
 
سوال کننده از وسط جمعیت خارج شد. فهمیدند او خود جبرئیل امین بود.
 
ادامه نوشته

سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی

 
 
چون خطبه "سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی" نه جزء سخنرانی، نه جزء نامه و نه جزء کلمات قصار است، لذا
 
سید رضی اصلا این خطبه سلونی را در نهج البلاغه نیاورد. شارحان نهج البلاغه مثل ابن ابی الحدید ،
 
مثل آیت الله جوادی آملی ، مثل استاد علی دوانی، اینها بخشهایی از این خطبه سلونی را در
 
کتاب‌هایشان آوردند.
 
این مجموعه سوال و جواب ها که معلوم می شود چندین منبر سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی بود، حدود هفتاد
 
و نه پرسش و پاسخ است که توسط یکی از محققین در یک جزوه ای گردآوری شده، و ما حدود تعداد
 
نوزده سوال و جوابها را در اختیار داریم که برگرفته از چند جلسه از سخنرانی ایشان است.
 
اول
 
اولین سوال کننده از گوشه‌ی مسجد کوفه برخاست و پرسید:
 
یا علی، به من بگو از اینجا که من ایستاده ام تا عرش خدا چقدر فاصله است؟
 
امیرالمومنین فرمود: اولاً فاصله فرش تا عرش، یک فاصله‌ی مکانی نیست که من به تو بگویم از اینجا تا
 
عرش چقدر فاصله است؟! اما اگر یک مومنی خالصانه بگوید لا اله الا الله و این کلمه توحید را بر زبان خود
 
جاری سازد ، او فاصله فرش تا عرش را پیموده است، فرش و عرش را به یکدیگر دوخته است .
 
و بعد در ادامه فرمود: اگر می خواهی عرش پروردگار رحمان را جستجو کنی، بدان قلب یک انسان مومن
 
عرش پروردگار رحمان است‌‌.
 
اولین سوال کننده جواب سوال خود را گرفت و نشست .
 
دوم
 
سائل دوم از گوشه‌ی دیگر مسجد برخاست، پرسید:
 
یا علی، به من بگو واجب کدام است؟ واجب تر کدام است؟
 
نزدیک کدام است؟ نزدیک تر کدام است؟
 
عجیب کدام است؟ عجیب تر کدام است؟
 
مشکل کدام است؟ مشکل تر کدام است؟
 
امیرالمومنین در پاسخ فرمود:
 
واجب، ترک گناه است و واجب‌ تر از آن توبه‌ی از گناه است.
 
نزدیک، قیامت است و نزدیک تر از آن مرگ است.
 
عجیب ، بی‌وفایی دنیاست و عجیب تر از آن دل بستن به این دنیای بی‌وفاست.
 
مشکل، سرازیر قبر شدن است و مشکل تر از آن با دست خالی سرازیر قبر شدن است .
 
این سائل دوم هم جواب سوال خود را گرفت و نشست .
 
سوم
 
سائل سوم از گوشه‌ی دیگر مسجد کوفه برخاست. پرسید:
 
یا علی، به من بگو من از کجا بفهمم خدا عبادت های مرا قبول کرد؟
 
از کجا بفهمم خدا گناهان مرا آمرزیده است؟
 
از کجا بفهمم خدا عبادت های مرا قبول نکرد و مردود اعلام شد؟
 
از کجا بفهمم خدا گناهان مرا نیامرزید و در نامه ی عمل من ثبت شد؟
 
امیرالمومنین فرمود:
 
اگر یک عبادتی انجام داده اید و بعد از آن عبادت، خدا به شما توفیق داد عبادت دوم را انجام بدهید، آن
 
عبادت دوم دلیل بر آن است که خدا عبادت اول را از شما قبول کرد. چون عبادت اولتان را قبول کرد لذا به
 
شما توفیق ورود به عبادت دوم را عنایت کرد.
 
اگر شما یک گناه و معصیتی مرتکب شدید، منتهی بعد از آن گناه خدا به شما توفیق داد یک طاعت و
 
عبادتی انجام داده اید، این عبادت بعد از معصیت دلیل بر این است که خدا معصیت شما را آمرزیده است
 
و مورد بخشش قرار داد لذا به شما توفیق داد که مرتکب طاعت و عبادتی‌‌ بشوید.
 
اگر اول یک طاعت و عبادتی انجام دادید ، بعد از آن عبادت مرتکب گناه و معصیتی شدید، آن گناه ِ بعد از
 
عبادت دلیل بر این است که خدا عبادت شما را قبول نکرد و مردود اعلام شد لذا مرتکب گناه شدید ، چون
 
اگر عبادت، عبادتِ مقبول بود می بایست شما را از گناه بازدارد. همین که بعد از عبادت معصیت کردید،
 
این معصیت دلیل بر این است که آن عبادت مقبول نبود.
 
اگر یک گناهی انجام دادید و بعد از آن مرتکب گناه دوم شدید، آن گناه دوم دلیل بر آن است که خدا گناه
 
اول تان را نیامرزید ، لذا مرتکب گناه دوم شدید. اگر مرتکب گناه سوم بشوید، گناه سوم دلیل بر این است
 
که خدا گناه دوم را بر شما نبخشید.
 
این سومین سائل هم جواب سوال خود را گرفت و نشست .
 
 
ادامه نوشته

آغاز رمضان شبیه آغاز باران.....

ماه رمضان

رمضان که از راه می‌رسد، دلت شاد می‌شود...

از همان شادی‌هایی که اغلب نمی‌توانی شیرینی‌اش را به طور

کامل وصف کنی.

شیرینی‌اش از نوع شیرینی خرما و زولبیا و بامیه نیست! قابل

مقایسه هم نیست.

رمضان، ماه بی بهانه با خدا بودن است و بی بهانه از خدا گفتن.

آری، رمضان، ماه آشتی کردن‌های بی بهانه با خداست.

ماه رمضان، و هر آنچه در آن است، خوبیست و جز خوبی، راهی در آن نیست.

رمضان که از راه می‌رسد، خدا، برای در آغوش گرفتن و بخشیدن بنده‌هایش، راه‌های رحمت

الهی را بیش از پیش می‌گشاید.

آغاز رمضان را بسیار دوست دارم، زیرا شباهت بسیاری دارد به آغاز بارش باران...

در هر دو حال، دوست داری که به انتظار آغاز و شروعش بنشینی، و عطر زیبای بارش لطف

خدا را، با تمام وجودت حس کنی.

زمان آن است که کارنامه زندگی‌مان را بگذاریم وسط، کلاهمان را قاضی کنیم و بنگریم که چه

کرده‌ایم.

که اگر بد کرده‌ایم، جبران کنیم و عذر به درگاه خالقی آوریم، که آنقدر رحمان و رحیم است،

که اگر به واقع به درگاهش توبه کنیم، ما را، روحمان را، و تمام اشتباهات گذشته‌مان را پاک

می‌کند.

آری، خدایی که توبه من و تو را می‌پذیرد، من و تو را هم دور می‌کند از هر آنچه که ما را از

او دور کرده است.

خدایا مرا دور گردان، از هر آنچه که، مرا از تو دور کرده است...

تا اخرش بخوانید به نکات جالبی می رسید!

و لقد ترکناها آیة فهل من مدّکر(سوره قمر، آیه 15)

"و ما آن کشتی را محفوظ داشتیم تا آیت عبرت شود، پس کیست که پند گیرد؟"

  یک خلبان ترک در سال 1950 ، براساس مأموریت محول شده، چندین عکس
 
هوایی برای مؤسسه ژئودتیک ترکیه برداشت. هنگامی که مأموریت به پایان رسید، در

میان عکس های او تصویری جلب نظر می کرد که بیشتر شبیه یک قایق بود تا چیزی

دیگر، قایقی بزرگ که بر سینه تپه ای، در فاصله بیست کیلومتری کوههای آرارات آرمیده

بود. 

تصویر هوایی از فسیل کشتی که محل آسیب دیدگی ناشی از برخورد به یک صخره در آن

مشخص است. بلافاصله پس از مشاهده این تصویر، تعدادی از متخصصان، علاقه مند به

پیگیری شدند. دکتر براندنبرگ از دانشگاه ایالتی اوهایو یکی از این علاقه مندان بود. او

کسی بود که قبلاً در زمینه کشف تأسیسات روی زمین از طریق هوا، مطالعات دانشگاهی

داشت و پایگاههای موشکی کوبا را در دوران کندی کشف کرده بود. 
 
 
دکتر واندنبرگ با دقت عکس ها را مورد مطالعه قرار داد و اظهار کرد: «من هیچ شکی

ندارم که شیء موجود در عکس های هوایی یک کشتی است. من تا به حال در طول مدت

فعالیتم، هرگز چنین شیء عجیبی در یک عکس هوایی ندیده بودم.» پس از آن یک گروه

کاوشگر آمریکایی نیز به منطقه مورد نظر اعزام شد، ولی حتی با انجام تحقیقات کوتاه

مدت، نتوانست اطلاعات قابل توجهی بدست آورد. 

۱۷ سال از آخرین تحقیقات در منطقه گذشت و هیچ اکتشافی تا سال ۱۹۷۶ انجام نگرفت.

در سال ۱۹۷۶ یک باستان شناس آمریکایی به نام «ران ویت» تحقیقات جدید خود را در

منطقه آغاز کرد. او بسیار زود دریافت که این شیء قایق مانند، بسیار بزرگتر ازحدی است

که قبلاً تصور می کرد. او بزودی با انجام محاسبات دقیق دریافت که طول این شیء عظیم

الجثه بلندتر از طول یک زمین بازی فوتبال و اندازه آن به بزرگی یک ناو جنگی است که

کاملاً در زمین دفن شده است. اما کشتی کشف شده در زیر گل و لای قطوری دفن شده بود

و بسختی به جز از ارتفاع قابل رؤیت بود. 

به دلیل همین عدم مشاهده دقیق از سطح زمین، امکان هر تحقیقی غیر ممکن بود. از سوی

دیگر جسم کشف شده آنقدر بزرگ و سنگین بود که هر گونه اقدامی را در وهله اول عقیم

می ساخت. «ران وایت» و گروه همراهش که مشتاقانه کار را پیگیری می کردند، به جایی

رسیدند که تنها وقوع یک حادثه عجیب و نادر می توانست راهگشای کار آنها باشد: 

«زمین لرزه!» آنها متوجه شدند که حرکت دادن و در آوردن جسم مذکور از درون زمین،

به دلیل ابعاد وسیع و بزرگ آن غیر ممکن است و تنها با یک لرزش زمین، این شیء می

تواند از دل خاک سر در آورد و مورد کاوش قرار گیرد. 

از تحقیقات ران ویت مدت زیادی نگذشته بود که در ۲۵ نوامبر سال ۱۹۷۸، وقوع زمین

لرزه ای در محل، باعث شد تا کشتی مزبور به طور شگفت آوری از دل کوه بیرون بزند و

سطح زمین اطرافش را به بیرون براند. بدین ترتیب دیواره های این شیء، شش متر از

محوطه اطرافش بالاتر قرار گرفت و برجسته تر شد. 

 بدنبال این زمین لرزه، ران وایت ادعا کرد که شیء مذکور می تواند باقیمانده کشتی نوح

باشد. سپس بدبینی ها به خوش بینی مبدل و این سؤال ها مطرح شد: «اگر این جسم عظیم

قایقی شکل به طول یک زمین فوتبال، در ارتفاع ۱۸۹۰ متری کوههای آرارات، کشتی

نوح نیست، پس چه چیز می تواند باشد؟ و اگر جسم کشتی نوح است، آیا طوفان نوح واقعاً

بوقوع پیوسته است؟… آیا ما شاهد بقایای کشتی افسانه ای حضرت نوح که در کتب مقدس

ادیان جهان از آن صحبت شده است، هستیم؟»
 
تصویر ران ویت در پارك ملی كشتی نوح 

ادامه نوشته

وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ

خداوند در سوره "تین"(انجیر) به این میوه قسم خورده است و دانشمندان

دین‌پژوه می‌گویند، احتمالاً علت آن است که انجیر، یکی از میوه‌های همه

چیز تمام است و کلکسیونی از املاح و ویتامین‌ها دارد؛لذا مورد توجه خاص

قرآن قرار گرفته است.

اما این سوگند، ویژگی ظریف دیگری هم در بر دارد که موجب مسلمان شدن یک

تیم تحقیقاتی ژاپنی شده است. قصه از این‌جا شروع شد که یک گروه پژوهشی

ژاپنی، در بین مواد خوراکی به دنبال منبع پروتئین خاصی بودند که به میزان

کم، درمغز انسان و حیوانات تولید می‌شود. این پروتئین، کاهش دهنده

کلسترول خون ومسئول تقویت قلب و شجاعت انسان است و بازتولیدش بعد از ۶۰

سالگی تعطیل می‌شود.

ژاپنی‌ها فهمیدند این ماده فقط در انجیر و زیتون موجود است و برای تأمین

آن، باید انجیر و زیتون را به نسبت یک به هفت مصرف کرد.

بعد از ارائه این نتیجه یکی از قرآن پژوهان مصری نامه‌ای به این تیم

تحقیقاتی می‌نویسد و اعلام می‌کند که در کتاب مقدس مسلمانان، خداوند به

انجیر و زیتون در کنار هم قسم خورده. نام انجیر فقط یک بار و نام زیتون

نیزهفت بار در قرآن آمده است.

جوابیه پروردگار به یک منتظر

سوگند  به  روز  وقتی  نور می گیرد  و به شب  وقتی آرام  می گیرد  که من  نه تو را رها  کرد ه ام و نه با  تو

دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2)   افسوس که هر کس را به تو فرستادم  تا  به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش

پایت بگذارم ،او را که مرا به سخره گرفتی. (برداشتی از یس  30)  و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر

از آن روی

گردانیدی.(انعام 4)  و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو  قدرتی نداشته ام(انبیا 87)  و  مرا به مبارزه

طلبیدی  و چنان توهم زده شدی که  گمان بردی  خودت بر همه چیز  قدرت   داری. (یونس  24) و این در حالی

بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی   بگیرد نمی توانی از او پس

بگیری  (حج 73) پس چون   مشکلات از  بالا  و پایین آمدند و  چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی

گلویت  و تمام  وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به

من گمان  بردی چه گمان هایی .( احزاب 10)  تا زمین با  آن فراخی بر تو تنگ آمد  پس حتی از خودت هم به

تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به  سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من

بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکی ها  مرا  بزاری خواندی که اگر تو را

برهانم  با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما  باز  مرا  با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام  63-64)

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و  رویت را آن طرفی کردی و

هروقت سختی به تو رسید  از من ناامید شده ای. (اسرا 83) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست

پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من  خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟

(تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز    جز

بخشندگی ام  باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار 6)    مرا  به یاد می آوری ؟ من همانم که

بادها را می فرستم تا ابرها را  در  آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره  به هم فشرده می کنم تا  قطره ای باران

از  خلال آن  ها بیرون آید و به خواست من  به تو اصابت کند تا  تو فقط  لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش

از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود  (روم 48) من همانم که می دانم در روز روحت چه

جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را  در خواب به تمامی بازمی ستانم  تا به  آن آرامش  دهم و روز

بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم  و  تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار   ادامه می دهم. (انعام

 60)  من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت  می دهم  (قریش 3)  برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه  با

هم باشیم (فجر 28-29)  تا یک بار دیگه  دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

به سلامتی همه پدر ومادرها

(وبالوالدین احسانا)

آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول

ندارن.

وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.

وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر

ندارن!...

به سلامتي همه مادراي دنيا...

 

پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم

ميتوانند مرد باشند !

 

شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي

سالمندان ...


خورشيد

هر روز

ديرتر از پدرم بيدار مي شود

اما

زودتر از او به خانه بر مي گردد !


به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن

ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!!

 

سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ،

نه مرگ ،

نه ترس ،

سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛

 

سلامتيه اون پسري که...
 
10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت...
 
 20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت....
 
 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه...!!!
 
باباش گفت چرا گريه ميکني..؟
 
گفت: آخه اونوقتا دستت نميلرزيد...! :(

 

هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم

که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود…

ولي پدر ...

 

يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ

ميکند

خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست

فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد …

بياييد قدردان باشيم ...

به سلامتي پدر و مادرها

 

 


(( قند )) خون مادر بالاست .

دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛

اشک‌هاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛

دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مرواريد!

حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!

دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش .

 


دست پر مهر مادر

تنها دستي ست،

که اگر کوتاه از دنيا هم باشد،

از تمام دستها بلند تر است...

 

 

پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!

پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟

پسر ميگه : من..!!

 

پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!

پسر ميگه : بازم من شيرم...

پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من

شيرم يا تو!!؟؟

پسر ميگه : بابا تو شيري...!!

پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟

پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه

پشتمه اما حالا...

به سلامتي هرچي پدره


مادر

تنها کسيست که ميتوان "دوستت دارم"‌هايش رااا باور کرد

حتي اگر نگويد ....؟؟؟

 مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به

تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر

يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري ! مادر يعني

بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که

عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن

زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو

بود!

 


مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن....

 

پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشود"...

تمام نگراني هايم به يک باره رنگ ميباخت...!

 آدم پير مي شود وقتي مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــدا ميزند اما

جوابي نميشنود.........

ممماااااااااااادددددددررررررر..............


تو 10 سالگي : " مامان ، بابا عاشقتونم"

تو 15 سالگي : " ولم کنين "

تو 20 سالگي : " مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم"

 تو 25 سالگي : " بايد از اين خونه بزنم بيرون"

تو 30 سالگي : " حق با شما بود"

تو 35 سالگي : "ميخوام برم خونه پدر و مادرم "

تو 40 سالگي : " نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"

تو  هفتاد سالگي : " من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم

الان اينجا باشن ...!


بيايد ازهمين حالا قدر پدرو مادرایمان را بدانيم...

 

 

  

 

 

وقت اضافی برای خدا


چقدر خنده داره

که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه

بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!

 
چقدر خنده داره

که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که

با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!

 
چقدر خنده داره

که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت

فیلم دیدن به سرعت می‌گذره!

 
چقدر خنده داره

که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به

فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم

هیچ مشکلی نداریم!

 
چقدر خنده داره

که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت

می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا

و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر

می‌شیم!

 
چقدر خنده داره

که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر

از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

 
چقدر خنده داره

که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت، زمان کافی در برنامه

روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین

لحظه هم که شده انجام بدیم!

 
چقدر خنده داره

که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو

به سختی باور می‌کنیم!

 
چقدر خنده داره

که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری

در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!

 
چقدر خنده داره

که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال

می‌کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا

می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر در مورد

گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!

 
خنده داره

اینطور نیست؟

آخرین زنگ دنیا!


...خدا می داند، ولی

آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد

و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت


آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود!

... و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود

سوالی که بیش از یکبار نمی توان به آن پاسخ داد

خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد، روی تخته سیاه قیامت

اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند


خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح

آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم


خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم

و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم

و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست

چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است

بین الطلوعین

بین الطلوعین یعنی بین دو دمیدین (طلوع) روشنایی، یعنی بین طلوع فجر(نماز
 صبح) تا طلوع آفتاب و زمانی که هوا تقریبا گرگ و میش شده است.
در مورد خوابیدن که یک امر طبیعی است، در روایات آمده است که “در ساعات
 اولیه شب بخوابید و بین الطلوعین بیدار باشید”(۱).
متأسفانه در حاضر افراد، بسیاری از این گونه مسائل را صرفاً به عنوان دستورالعمل
 های ارشادی و اخلاقی در نظر می گیرند، در حالی که این دستورات صد در صد
 کاربردی می باشند. به عنوان نمونه یکی از فواید عمل به روایت مذکور این است
 که هورمونی در بدن به نام هورمون رشد (سوماتوتوروپ) وجود دارد که بیشترین
 میزان ترشح آن حدود دو ساعت بعد از غروب آفتاب می باشد (زیرا بدن انسان یک
 فیزیولوژی خاصی دارد که با عالم هماهنگ می باشد) و در رویات آمده که همان
 ساعت بخوابید.
اینکه خواب کافی در زمان مناسب، باعث بلندی قد می شود، به این دلیل است که در
 اوایل شب، این هورمون ترشح می شود و اگر کسی سر شب بخوابد، رشد متناسب و
 متعادلی پیدا می کند.
 
اما یک سری از هورمون های استرس زا وجود دارند (البته در جای خود مفید می
 باشند) که به آنها “کورتیکواستروئید” گفته می شود، مانند هورمون های “آدرنالین” و
 “نور آدرنالین”. بیشترین میزان ترشح این هورمون ها دو ساعت قبل از طلوع آفتاب
 می باشد؛ یعنی دقیقاً هنگام بین الطلوعین (از طلوع فجر تا طلوع آفتاب).
این که خواب بعد از اذان صبح، باعث ناراحتی و کسلی و پریشانی انسان می شود،
 ولی بیدار شدن در موقع اذان حالت شادابی می آورد، به خاطر ترشح این هورمون
 هاست. همچنین اگر زمانی که این هورمون ها حداکثر ترشح خود را دارند، انسان
 خواب باشد، احتمال سکته زیاد است. لذا بیشترین آمار مرگ در خواب، در ساعات
 بین الطلوعین می باشد.
حال اگر همین مسئله یعنی نخوابیدن بین الطلوعین را یک پزشک به ما توصیه می
 کرد، با شوق و اطمینان بیشتری به آن عمل می کردیم، زیرا به کاربردی بودن آن
 معتقد بودیم، اما دستورات دینی را به عنوان مسائل صرفاً اخلاقی پنداشته و کمتر به
 آنها توجه می کنیم.
 
 
 
ادامه نوشته

شاید این همان دریایی باشد که در قرآن به آن اشاره شده است

در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی رو میشه در سجیه دید، این شمالیترین شهر دانمارکیهاست ..... جایی که دریای
 
 بالتیک و دریای شمالی بهم میپیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمیشوند و بنابرین این راستا بوجود میاد

و این همان چیزی است که در قرآن آمده است
 
سورة مباركه  الرحمن
 
مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ (19) بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (20)  فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (21) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22)
 
19. دو دريا را به گونه اي روان كرد كه با هم برخورد كنند.20. اما ميان آن دو حد فاصلي است كه به هم تجاوز نمي کنند.21. پس كدامين
 
 نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟
 
22. از آن دو، مروارید و مرجان خارج مى‏شود.
 
 
سوره مباركه فرقان آیه 53:
 
« و هو الذي مَرَجَ البحرينِ هذا عَذبٌ فُراتٌ و هذا مِلحً اُجاجً وَ جَعَلَ بَينَهما بَرزَخا و حِجراً مَهجوراً»
 
 و اوست كسي كه دو دريا را موج زنان به سوي هم روان كرد اين يكي شيرين و آن يكي شور و تلخ است وميان آندو حريمي استوار قرار داد.
 
سوره مباركه فاطر آيه 12:
 
وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ
 
 لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
 
 اين دو دريا يکسان نيستند: يکی آبش شيرين و گواراست و يکی شور و تلخ، از هر دو گوشت تازه می خوريد، و از آنها چيزهايی برای آرايش تن
 
 خويش بيرون می کشيد و می بينی که کشتي ها برای يافتن روزی و غنيمت، آب را می شکافند و پيش می روند، باشد که سپاسگزار باشيد.
 
سوره مباركه نمل آيه 61:
 
اَمَّنْ جَعَلَ الْاَرْضَ قَرَارًا وَ جَعَلَ خِلالَهَا اَنْهَارًا وَ جَعَلَ لَهَا رَوَاسِیَ وَ جَعَلَ بَينَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا ءَاِلهٌ مَعَ اللهِ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿61﴾
 
[آيا شريكانى كه مى‏پندارند بهتر است‏] يا آن كس كه زمين را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پديد آورد و
 
 براى آن، كوه‏ها را [مانند لنگر] قرار داد، و ميان دو دريا برزخى گذاشت؟ آيا معبودى با خداست؟ [نه،] بلكه
 
 بيشترشان نمى‏دانند.

گاهی لیوان را زمین بگذار!

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که
 
همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:
 
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
http://www.hashjin.com/photo/other/glass.jpg
شاگردان جواب دادند:
 
50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم
 
استاد گفت:
 
من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است:
 
اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
 
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
 
استاد پرسید:
 
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
 
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.
 
حق با توست.. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
 
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار
 
میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه
 
شاگردان خندیدند.
 
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
 
شاگردان جواب دادند: نه
 
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
 
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
 
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
 
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
 
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
 
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری
 
نخواهید بود.
 
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است.. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و
 
پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
 
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می
 
شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
 
پس یادتان باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذارید.
 
زندگی همین است!

ارزش خواندن دارد!

توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها
 
هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند. این اتفاق
 
برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد
 
میزد : " دربـــــــــــــــــست " . نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده
 
رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و سه نفر  دیگه  با همدیگه ماشین رو با
 
کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که
 
کرایه خط فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از  
 
مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و به اصطلاح همون 
 
جلسه که پیش تر شرح دادم شروع شد.
کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی
 
سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث
 
کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :
راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره
 
به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد
 
دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین
 
چجوری سر میدوونند !
مسافر : نوش جونش !

راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی ؟

مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده

راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده ؟
مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ
 
اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟

راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی
 
اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش !

مسافر : خب آقا جان راضی نیست نخر! لاستیک نخر ...

راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس
 
چجوری با ماشین کار کنم ؟

مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی
 
شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست
 
میکنی ...

راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی !

مسافر : (با خونسردی) میبینی ؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک ماشین
 
میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم
 
میدیم راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم ! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری
 
سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟
 
اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...
ادامه نوشته

مذهب حق هرگز مغلوب نمی شود

مباحثه با ابوحنیفه
 
نقل شده كه دو نفر از شيعيان در گذرگاهي از بغداد به مجلس بزرگي رسيدند.
 
پرسيدند اين مجلس متعلّق به كيست؟
 
گفتند مجلس درس امام اعظم ابوحنيفه است.
 
راوي حكايت مي گويد رفيق من كه اسمش فضل بن حسن بود و مردي متعصّب در مذهب شيعه و در
 
 عين حال آدمي بحّاث و با اطلاع از مباني مذهب بود، گفت من مي روم و با اين مرد مباحثه مي كنم و تا
 
 او را ملزم و مجاب نكنم از اين مكان نمي روم.
 
گفتم اين عالم بزرگي است و از عهدۀ بحث با او بر نمي آيي.
 
گفت من معتقد به مذهب حقم و حق مغلوب نمي شود.
 
وارد مجلس شديم و نشستيم و در يك فرصت مناسب، فضل از جا برخاست و گفت:
 
ايها العالم من برادري دارم كه رافضي است ( يعني شيعه است) و من هر چه مي خواهم به او بفهمانم
 
كه ابوبكر بعد از پيامبر اكرم، افضل امّت و خليفۀ به حق بوده قبول نمي كند و مي گويد علي بن ابيطالب،
 
 افضل و خليفۀ به حق است. شما يك دليل قاطعي به من ياد بدهيد كه به او بفهمانم و او را به راه راست
 
 بياورم.
ادامه نوشته

چرا مادرها استثنایی اند!؟

چرا مادرها استثنایی اند؟!

WHAT MAKES ALL MOTHERS SPECIAL???

وقتی رسیدم از شدت بارون خیس بودم

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………



برادرم گفت: "چرا یه چتر با خودت نمی بری" ؟

BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
 


خواهرم گفت: "چرا منتظر نشدی تا بارون بند بیاد" ؟

SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTIL IT STOPPED”



بابا با عصبانیت گفت: فقط بعد از اینکه سرما خوردی می فهمی
 
DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.


اما مامانم همانطور که موهام رو خشک می کرد گفت

BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”



بارون احمق

“STUPID RAIN”

در مورد آبمیوه ی رانیrani

در حالي كه آبميوه «راني» بخش قابل توجهي از بازار نوشيدني‌هاي ايران را در اختيار خود گرفته
 
و هر روز به جمع مشتريان اين آبميوه افزوده مي‌شود، مراجع علمي از غيربهداشتي بودن اين
 
آبميوه خبر مي‌دهند. به گزارش خبرنگار شريف نيوز، آبميوه «راني» محصول شرکت «عوجان»
 
 عربستان سعودي است و گفته مي‌شود مجوزي براي واردات آن به ايران وجود ندارد. شرکت
 
عربستاني عوجان براي توليد «راني»، اسانس و ذرات خشك ميوه را ـ كه در صنعت آب‌ميوه به
 
آن‌ها «پالپ» گفته مي‌شود ـ از كشورهاي ديگر وارد کرده و اسانس و پالپ را به آب اضافه كرده و
 
آبميوه توليد مي‌كند. ذرات  معلقي که در آبميوه مشاهده مي‌شود، دليلي بر تازگي آن نيست، 
 
بلکه تازگي ظاهري «راني» به علت وجود ماده‌اي به نام «بنزوات سديم» مي‌باشد. همچنين طبق
 
گزارش يک موسسه معتبر، با آزمايش چند قوطي آب‌ميوه راني در يكي از آزمايشگاه‌هاي كشور،
 
نتايجي كه براي قوطي حاوي نكتار انبه راني به دست آمده حاكي از اين است كه اين قوطي
 
مقدار 96.2 ppm بنزوات سديم دارد و همچنين مقدار بنزوات سديم در شيشه نكتار موز،
 
263 ppm مي‌باشد. بنزوات سديم، ماده‌ي است که در صنعت مواد غذايي به عنوان نگهدارنده
 
کاربرد دارد. از اين ماده به ميزان بسيار کم در سس مايونز و نوشابه استفاده مي‌شود ولي طبق
 
گزارش اداره استاندارد و تحقيقات صنعتي ايران، استفاده از اين ماده در هر نوع آب‌ميوه غيرمجاز
 
است. علت غيرمجاز بودن استفاده از بنزوات سديم در آب‌ميوه اين است كه آبميوه به صورت گرم
 
در قوطي ريخته و پر مي‌شود و به دليل واكنش‌هايي که بنزوات سديم در حرارت انجام مي‌دهد،
 
استفاده از آن ممنوع مي‌باشد؛ اما در نوشابه‌ها به اين دليل كه نوشابه به صورت سرد پر مي‌شود،
 
استفاده از اين ماده مجاز است. گفتني است، با توجه به محرز بودن عدم رعايت حداقل
 
استانداردها در آبميوه «راني» و اطلاع برخي دستگاه‌هاي مسئول، هنوز معلوم نيست  که چگونه
 
اين آبميوه در اين سطح گسترده به کشور وارد و توزيع مي‌شود.
 
عزيزان يک نکته را عنايت داشته باشيد که : درسته که تعدادي از دوستان، به خاطر عدم کيفيت برخي 
 
از محصولات داخلي به سراغ محصولات خارجي مي روند ولي يادتان نرود که ما تحت تحريم هستيم و
 
با توجه به برخي از مسائل سياسي و قاچاق کالا، تمام کالاهاي خارجي که در بازار ايران وجود دارند 
 
 قابل اطمینان نيستند. پس براي خريد ( بخصوص مواد  خوراکي) به صرف خارجي بودن يک کالا
 
اطمينان نکنيد.
 

کوک کن ساعت خویش

كوك كن ساعتِ خویش !
 
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
 
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
 
 
كوك كن ساعتِ خویش !
 
كه مـؤذّن، شبِ پیـش
 
دسته گل داده به آب
 
و در آغوش سحر رفته به خواب
 
 
كوك كن ساعتِ خویش !
 
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
 
كه سحر برخیزد
 
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
 
دیر برمی خیزند
 
ادامه نوشته

اول وآخر کار

5668138_dsm26keu_c_large

اول وآخر کار اندر این ره می تراش ومی خراش

تا دم آخر دمی غافل نباش

سخنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه واله وسلم)درباره ماه مبارک رمضان

1. سعيد قدس سره در (اقبال) از كتاب (بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ) با استناد آن به

((حسن بن على بن فضال )) از امام رضا از پدرانش ، از اميرالمؤ منين(عليه السلام)

 روايت نموده كه حضرت فرمودند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روزى براى ما

سخنرانى نمود و فرمود:

 

((مردم ! ماه خدا با بركت و رحمت و بخشش گناهان نزديك است ؛ ماهى كه نزد خدا برترين ماه ها،

روزهايش برترين روزها، شبهایش بهترين شبها و ساعتهاى آن بهترين ساعتهاست ؛ ماهى است

كه در آن به ميهمانى خدا دعوت شده و شما را در اين ماه از كسانى قرار داده اند كه شايسته كرامت

خدا هستند. نفس كشيدن شما در آن تسبيح و خوابيدنتان در آن عبادت و عمل شما در آن مقبول و

دعاى شما در آن مستجاب است . پس با نيت هاي راست، و دلهايى پاك از خدا بخواهيد شما را

موفق به روزه آن ، و خواندن كتابش نمايد. بدبخت كسى است كه از آمرزش خدا در اين ماه بزرگ

محروم شود.

ادامه نوشته

ماه رمضان

ماه مبارک رمضان ماه میهمانی خداوند را به همه ی مسلمانان
 
 تبریک می گویم




محبت خداوند

 يك روز سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد. شخصي نشست و چند ساعت به جدال پروانه
 
 براي خارج شدن از سوراخ كوچك ايجاد شده درپيله نگاه كرد. سپس فعاليت پروانه متوقف شد و به
 
 نظر رسيد تمام تلاش خود را انجام داده و نمي تواند ادامه دهد. آن شخص تصميم گرفت به پروانه
 
 كمك كند و با قيچي پيله را باز كرد. پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما بدنش ضعيف و بالهايش
 
 چروك بود.
 
 آن شخص باز هم به تماشاي پروانه ادامه داد چون انتظار داشت كه بالهاي پروانه باز، گسترده و 
 
 محکم شوند و از بدن پروانه محافظت كنند. هيچ اتفاقی نيفتاد!
 
 در واقع پروانه بقيه عمرش به خزيدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند. چيزی که آن شخص
 
 با همه مهربانيش نميدانست اين بود که محدوديت پيله و تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن، 
 
 راهی بود که خدا برای ترشح مايعاتی از بدن پروانه به بالهايش قرار داده بود تا پروانه بعد از 
 
 خروج از پيله بتواند پرواز کند.

 گاهی اوقات تلاش تنها چيزيست که در زندگی نياز داريم.
 
 اگر خدا اجازه می داد که بدون هيچ مشکلی زندگی کنيم فلج ميشديم، به اندازه کافی قوی نبوديم و هرگز
 
 نميتوانستيم پرواز کنيم.
 
 من قدرت خواستم و خدا مشکلاتی در سر راهم قرار داد تا قوی شوم.
 
 من دانايی خواستم و خدا به من مسايلی داد تا حل کنم.
 
 من سعادت و ترقی خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت ماهيچه داد تا کار کنم.

 
 من جرات خواستم و خدا موانعی سر راهم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم..
 
 من عشق خواستم و خدا افرادی به من نشان داد که نيازمند کمک بودند

 
 من محبت خواستم و خدا به من فرصتهايی برای محبت داد
 
 "من به هر چه که خواستم نرسيدم

 
 اما به هر چه که نياز داشتم دست يافتم"
 
 
 بدون ترس زندگی کن، با همه مشکلات مبارزه کن و بدان که ميتوانی بر تمام آنها غلبه کنی...


رتبه هاي اول ايران در دنيا

۱- بيشترين توليد پسته


 

2- بيشترين توليد خاويار
 

3- بيشترين توليد خانواده توت
 

4- بيشترين توليد زعفران (80% کل توليد جهانی)
 

5- بيشترين توليد زرشک
 

6- بيشترين توليدميوه آلويي (از قبيل شفت وگيلاس وغيره )
 

7- بالاترين دمای ثبت شده روی سطح زمين (70.7 درجه سانتيگرد در کوير لوت)
 

8- بيشترين تلفات انسانی در سرما و کولاک برفی (4000 نفر در کولاک سال 1350 کشته شدند، ميزان
 
 
 بارش برف 8 متر در 5 روز)
 

9- بزرگترين واردکننده گندم
 

10- بيشترين فرار مغز ها
 

11- بيشترين نسبت زن به مرد در مدارس و دانشگاه ها (1.23 زن در مقابل هر مرد)
 

12- بالاترين ميزان تشعشات زمينی، با شدت سالانه 260 ميلی سيورت در رامسر (مقايسه= يک
 
 
 عکس راديوگرام سينه 0.05 ميلی سيورت، ميدانهای اطراف چرنوبيل 25 ميلی سيورت)

 
ادامه نوشته

حال وهوای امتحان

بوی شوم امتحان آید همی

باد صفر مهربان آید همی

ما ز تعلیم تعلم خسته ایم

دل به امید تقلب بسته ایم

ما برای کسب مدرک امدیم

نی برای درک مطلب امدیم

گنجشک

گنجشک با خدا قهر بود…

 

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

 

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

 

می آید ؛ من تنها  گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که

 

دردهایش را در خود نگاه میدارد…

 

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

 

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،

 

گنجشک هیچ نگفت و…

 

خدا لب به سخن گشود :  با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.


گنجشک گفت :

 

لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

 

تو همان را هم از من گرفتی.

ادامه نوشته

امید،عشق،زیبایی

 
امید
 
 
شخصی را به جهنم می بردند.در راه بر می‌گشت و به عقب خیره می‌شدناگهان خدا
 
فرمود: او را به بهشت ببرید. فرشتگان پرسیدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به
 
عقب نگاه کرد... او امید به بخشش داشت
 
 
عشق

 
 
امیری به شاهزاده خانمی گفت:  من عاشق توام.شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم
 
است که در پشت سر تو ایستاده است. امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده
 
گفت: عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند
 
 
زیبایی
 
 
 
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با
 
حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف
 
پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه
 
کفش های قرمز رو برات می خرم"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من
 
باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانههایش
 
را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام